قسمت اول ....

ساخت وبلاگ



+مامااااااااااااااااااااااااااااااااان
-چیه ؟کیه ؟
+مامان رفیقامن آب دهنمو قورت دادم )
-باز کن درو
+اخه الان اینجا چیکار میکنن
-من گفتم بیان باهم برید بیمارستان
+مگه شما ...
-نه من نمیام میخوام کارامو بکنم
+ای وااااااااااااااااااااااای
در رو باز کردم و دوییدم سمت اتاقم در رو قفل کرد و رفتم سمت کمد لباسام هنوز گیجی خواب از سرم نپریده بود باز گیج شدم چی بپوشم (گیجی رو گیجی ) خودمم میدونم دیوونم خخخخخخ
دینگ دینگ (صدای زنگ ورودی خونه بود )
+واااااااااااااااااااااااای رسیدن
تق تق تق 
*سپید بیداری؟
صدای الهه بود از اونورم صدای ماهور میومد که طبق معمول میخندید و با مامان مهینم گپ میزد
*سپیییییییییییییییییییییییییییییییییید باز کن درو
+اهم اهم بیدارم دارم لباس میپوشم
*عزیزم یه دستی نمیشه که بزار بیام کمکت
+ نه نه نه نمیخواد
از اونور صدای ماهور بلند شد
=خخخخخخخخخخخخخخ الهه بیا بشین احتمالا بازم واسه خواب تاپ شرتک میپوشه خخخخخخ
* خخخخخ دیوونه
-الهه جان بیا شربت بخور خاله هوا گرمه
هووووووووووف بلاخره یه لباس خوب پیدا کردم یه بلوز اسپرت بلند آستین دکمه ای با کت کوتاهش  و شلوار لی و شال سورمه ای با کلی زحمت پوشیدمشون و آستین سمت چپمو تا آرنج زدم بالا
در رو باز کردم و اومدم بیرون
=سلاااااااااااااااااااااااام عزیزم
طبق معمول اولین نفر ماهور بود بهترین رفیقی که دارم و خواهم داشت پرید بغلم آخیییییییش بازم انرژی مثبتش بهم رسید و لبخند اومد رو لبم بعدشم الهه اومد سمتم و بغلم کرد
بعد از یه سلام و احوال پرسی مفصل الهه گفت : خب بریم ؟
+کجا ؟
= بیمارستان دیه !
+ نه بابا من هنوز صبونه نخوردم :/
* نوچ نوچ تنبل بدووووووووووووو
رفتم تو آشپزخونه یه لیوان شیر با یه قاچ از کیکی که دیروز مامان مهین درست کرده بود خورد که یهو .....

صبح بخیر......
ما را در سایت صبح بخیر... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bzendegipaeezic بازدید : 147 تاريخ : يکشنبه 8 مرداد 1396 ساعت: 1:35