دیشب نوشت ....

ساخت وبلاگ

دیشب خیلی دپرس بودم البته هم دپرس بودم هم خسته
داداشم حدود ساعت 8 شب از باشگاه برگشت یه نگا به من کرد یه نگا به مامانم
گفت ماهور چشه ؟
+مامانم :هیچی بی حوصله شده
-داداشم : ماهور
من : بعله
- داداشم : بیا یه مشت و مال دست حسابی نسار داداش کن
من : محمدرضا بیخیال حال ندارم
داداشم : پاشو بیا ععععع
من :بیخیال دیگه
داداشم : پاشو بیا بعدش میبرمت بیرون
من : جدی
داداش : آره به جون داداش پاشو بیا گردنم بد گرفته
من : باشه
خلاصه رفتم یکم گردنشو ماساژ دادم بعدش رفت دوش برزیلی گرفت و بعدش آماده شد منم آماده بودم
جاتون خالی ساعت 9 شب رفتیم بیرون بستنی و یخ در بهشت خوردیم
کلی خندیدیم
بعدشم رفتیم مغازه رفیق محمدرضا(داداشم) یه کتونی خریدم
^__________^
هر دفعه میریم بیرون یه چیزی میخرم :)
وقتی برگشتیم جیغ جیغ مامان در اومد چه خبرههههههههههههه انقدر کفش و کتونی
داداشم : من خریدم بزار حالشو ببره
منم خندیدم و رفتم تو اتاقم
یه شب نوشت کوتاه

صبح بخیر......
ما را در سایت صبح بخیر... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bzendegipaeezic بازدید : 152 تاريخ : چهارشنبه 29 شهريور 1396 ساعت: 19:49